کتاب مقدس در مورد انسان بودن عیسی مسیح چه نکاتی را به ما میگوید ؟ ما نمی خواهیم به الوهیت عیسی مسیح و یا اینکه او پسر خداست و یا اینکه خدا انسان شود و خودش را در عیسی مسیح به ما نشان داد اشاره کنیم !! ما می خواهیم ببینیم که دیدگاه کتاب مقدس فقط فقط در مورد عیسی مسیح از نظر انسان بودن او مورد برسی قرار بدهیم ؟
وقتی که عهد عتیق را مطالعه می کنیم بیشتر مفسیرین کتاب مقدس بر این باور هستند که وقتی «فرشته خدا» با کسی ملاقات می کرد در واقع آن فرشته عیسی مسیح قبل از تجسم بوده است. این ظهورها را می توان در پیدایش فصل 16 آیه های 7 بخوانیم : در بيابان، فرشتهٔ خداوند هاجر را نزديک چشمهای كه سر راه «شور» است، يافت. فرشتهٔ خداوند پرسيد: «ای هاجر، كنيز سارای، از كجا آمدهای و به كجا میروی؟»
ویا در دوم پادشاهان فصل 19 ایه 35 : در همان شب فرشتهٔ خداوند صد و هشتاد و پنج هزار نفر از سربازان آشور را كشت، به طوری كه صبح روز بعد، وقتی مردم بيدار شدند تا آنجا كه چشم كار میكرد، جنازه ديده میشد.
خدا در کلامش از همان ابتدا با ما صحبت کرد که عیسی مسیح مانند یک انسان مثل من و شما خواهد امد ...در پیدایش فصل 3 ایه 15 میخوانیم که : بين تو و زن، و نيز بين نسل تو و نسل زن، خصومت میگذارم. نسلِ زنْ سر تو را خواهد كوبيد و تو پاشنهٔ وی را خواهی زد.»
ودر غلاصیان فصل 4 ایه 4 میخوانیم که : اما چون روزی كه خدا تعيين كرده بود فرا رسيد، او فرزندش را فرستاد تا به صورت يک يهودی از يک زن به دنیا بيايد، 5تا بهای آزادی ما را از قيد اسارت شريعت بپردازد و ما را فرزندان خدا گرداند.
چرا این موضوع یعنی انسان بودن مسیح از اهمیت بالای برخوردار هست ؟ بخاطر اینکه در اواین قرن اول هنوز شاگردان و یا رسولان مسیح هستند !! اما از قرن دوم و بعد از رفتن رسولان می بینیم که تفاسیر و برداشتهای مختلف و بخاطر نفوذ فرهنگها و افکار متفاوت وارد دنیای مسحیت شد.ویا بدعتهای بوجود امده بودند که مغایر با اصول اولیه و پایه کتاب مقدس بودند .
یکی از این افکار الاهیاتی , تفکر ناستیکی بود !! این تفکر این رو به ما می گفت که ما یک خدا داریم که فرا باشند است یعنی خیلی متعال هست .یا خیلی ماورای ما است !!وماده رو هم داریم که این ماده هم بد و شریر هست !! دنیای مادی هم بد هست و جسم هم بد هست !!انها این تفکر را داشتن که خدای عادل مطلق این جهان رو خلق نکرده بلکه یک خدای که خدای شربوده این جهان مادی را خلق کرده
و از طرف دیگر در مورد نجات هم بر بین باور بودنند که از خود شناسی واینکه عهده محدودی از انسانها اگر به یک سری دانش مخفی و سری دسترسی داشته باشند ,انسان می تواند به نجات برسد .
حالا در مورد عیسی مسیح کسی که از عالم بالا امد و این معرفت الهی را دوباره در ما زنده کند و راه نجات را دوباره به ما یاداوری کند !!
اما سوالی که بوجود می اید این است که چه ربطی دارد به تفکر ناستیکی و تجسم مسیح و یا انسان بودن او ؟
تفکر ناستیکی در مورد تجسم مسیح این را به ما میگفت که ماده شر هست و چگونه میشود که موجود روحانی که رابطه با خدا دارد رو با جسم شریر دخالتی داشته باشد ؟ !!! بخاطر همین انسانیت مسیح را رد می کردند !! در واقع انها باور داشتند که مسیح به نظر یک انسان شده . در واقع انسان بودن مسیح را تشبیح به یک انسان می کردند . اما مسیح به واقع یک انسان نبود !!!چرا ؟ چون از عالم بالا کسی و یا چیزی نمی تواند وارد این جسم شریر و بد بشود !! و در اخر هم چون جسم بد هست و هدف رهایی از جسم هست .. از طرف دیگر باور ناستیکی رستاخیر مسیح را رد می کردند .( خلاصه سرتون رو درد نیارم باورشان یک چیز شبیح فیلم های علمی تخیلی بود . )
اما گروهی بودند بنام ابیونتها که از یهودیانی تشکل شده بودنند و پیرو مسیح بودند که باور داشتند عیسی مسیح فقط در قالب یک معلم و یا یک پیغمبر است و الوهیت مسیح را هم به کل رد می کردند !!!
این نکته مهمی است وقتیمیگوییم عیسی انسان است، منظورمان این نیست که صرفاً جزیی از وجود او انسان است؛ بلکه منظور ما این است که او انسان کامل است؛ یعنی، هر چیزی که به ذات و جوهر یک انسانِ حقیقیتعلق دارد، به عیسی نیز متعلق است. او مانند بقیۀ ما، واقعاً انسان است.
واقعیتی که عیسی واقعاً و کاملاً انسان بود، با این حقیقت روشن میشود که او مانند انسانها، پیکر جسمانی داشت ، مانند انسانها فکر و ذهن داشت ؛ و مانند انسانها جان و روان داشت . انسان بودنِ عیسی به این معنا نبود که او فقط شبیه به انسانها باشد؛ یا فقط جنبههایی از آنچه را که برای انسان بودن لازم و حیاتی است، دارا باشد، بلکه او از هر نظر، کاملاً انسان بود
یکیاز دیدگاههای اشتباه، که در شورای کَلسِدان مردود اعلام شد، چنین تعلیم میداد که «شخص مسیح، پیکر انسانی داشت، ولیدارای ذهن و روح بشری نبود؛ و ذهن و روح او، از ذاتِ الهیِ «پسر خدا» نشأت گرفته بود.» از آنجا که این دیدگاه معتقد نبود که عیسی دارای فکر و روح بشری است، عملاً این را رد مینمود که مسیح به راستی، و به طور کامل انسان بود. در عوض، مسیح را یک نیمهانسان معرفیمیکرد که پیکر انسانی داشت، ولیذهن و روانش با ذات الهی تعویض شده بود
کلیسای اولیه، آموزۀ «تجسم یافتن» را یکیاز مهمترین حقایق ایمان مامیدانست. از اینرو، اعتقادنامهای را به نام کَلسِدان تنظیم نمود، که به موجب آن، به بایدها و نبایدها میپرداخت؛ بدین معنی که در اعتقادمان به این آموزه، چه چیزهایی را باید، و چه چیزهایی را نباید باور داشته باشیم. این اعتقادنامه، ثمرۀ شورای بزرگیبود که از هشتم اکتبر، تا اول نوامبر ِسال ۴۵۱ میلادی، در شهر کَلسِدان تشکیل شد؛ و از آن تاریخ به بعد، در کل شاخههای اصلیِ مسیحیت، به معیاری صحیح و مناسب برای تعلیم در خصوص شخصیت مسیح تبدیل شد؛
چرا عیسی انسان شد؛ و چرا برای همیشه انسان میماند؟ کتاب عبرانیان (۲:۱۷) می خوانیم دلیلش این است که مسیح بتواند منجیِ واجد شرایطی باشد که پاسخگوی همۀ نیازهای ما گردد. «از همینرو، لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود، تا بتواند در مقام کاهن اعظمی در خدمت خدا باشد؛ و برای گناهان قوم، کفاره کند.». نخست اینکه، توجه داشته باشید که عیسی انسان شد تا بتواند برای گناهان ما جان دهد. او برای اینکه جریمۀ انسانها را پرداخت نماید، باید که خودش انسان میشد. دوم اینکه، آیۀ بالا میگوید که چون عیسی مثل ما انسان است، میتواند کاهن اعظمی باشد. انسان بودنعیسی، وی را قادر میسازد که بیشتر با ما همدردی نموده و همذاتپنداری کند.
عیسی هیچگاه در اشاره به خودش، از واژۀ «ما» استفاده نکرد، بلکه همواره واژۀ «من» را به کار میبرد.
۳. بسیاریاز آیات، به هر دو ذاتِ مسیح اشاره میکنند، اما بدیهی است که تنها یک شخص، مورد نظر است.
چه زمانی مسیح انسان شد؟
حدود 2000 سال پیش، زمانی که او در بیت لحم متولد شد (نگاه کنید به میکاه5:2 )(لوقا 2:4 تا7). این نقطه ای از زمان است که خدا آن را "کامل بودن زمان " می نامد ... انسان در هر راه آزمایش شد و به طور کامل ناکام شد این زمانی است که خدا پسر خود را فرستاد و در او سخن گفت:
آموزۀ تجسم یا انسان شدن مسیح بدون حتم یکی از مهمترین ارکان ایمان مسیحی است. مسیحیت از همان ابتدا بر دو حقیقت بنیادی بشریت و الوهیت مسیح پای فشرده است .
جای تأسف و نگرانی است که اهمیت بشری مسیح امروزه نزد بسیاری از مسیحیان تا حدی مورد غفلت واقع شده است. گویی که ما مسیحیان به حقیقتِ الوهیت مسیح ارادت بسیار داریم ولی درک درست یا دقیقی از اهمیت بشریت او و نقش او را در رستگاری انسان نداریم.
عیسی مسیحِ بدون شک خداست، ولی انسان بودن او گاه کمرنگ دیده میشود. اما کلیسا و کتاب مقدس به همان اندازه که بر الوهیت مسیح پای فشرده، بر بشریت و انسان بودن او نیز تأکید زیادی دارد
اما در اینجا سوالی مطرح میشود که اصلا چرا عیسی مسیح انسان شود :؟
ما به پنج هدف از اهداف انسان شدن مسیح اشاره می کنیم .
1. خود را به ما بشناساند : یکی از مهمترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح، شناساندن خدا به انسان است.
شناخت خدا تنها از طریق مکاشفۀ خود او امکانپذیر است. تا خدا خودش را بر انسان آشکار نکند، انسان قادر به شناخت او نیست. وقتی انسان میکوشد با تلاشهای عقلی و احساسی خودش خدا را بشناسد، آنچه به آن میرسد بتهایی ذهنی بیش نیست. در نقطۀ مقابل، خدای کتابمقدس خدایی زنده و فعال است که خود خویشتن را بر انسان آشکار میکند.
انسان شدن خدا در مسیح، عالیترین مکاشفۀ خدا از خودش را در اختیار انسان قرار داد. عیسای ناصری عالیترین مکاشفۀ خداست، چون اولاً مکاشفهای است شخصی، یعنی خدا از یک شخص برای شناساندن خود به ما بهره گرفته است .
2. با ما همدرد شود
خدای کتابمقدس خدای محبت است. محبت او سبب میشود که او درد و رنج محبوب را احساس کند. او نسبت به رنج انسان بیتفاوت نیست. حتی در عهدعتیق این همدردی خدا با قوم دردمند خویش در بسیاری قسمتها مشهود است، مثلاً در کتاب هوشع. همین محبت خدا سبب میشود که او در مسیح انسان شود تا بتواند بهعنوان یک انسان درد و رنج ما را تجربه کرده با ما همدرد گردد. او با انسان شدن شریک تجربۀ بشری در همۀ ابعاد تلخ و شیرین آن میشود.
3. برای آمرزش گناهان ما بمیرد
عهدجدید انسان شدن و مرگ مسیح را در مرکز مأموریت نجاتبخش او قرار میدهد. کلام خدا بهروشنی اعلام میدارد که بدون مرگ مسیح فراهم آمدن نجات برای انسانها امری ناممکن بود.
4. انسانی تازه بهوجود آورد
در رومیان فصل 6 ایه 6 می خوانیم که : بنابراين، ما جزئی از وجود مسيح شدهايم. به عبارت ديگر، هنگامی كه مسيح بر روی صليب مرد، در واقع ما نيز با او مرديم؛ و اكنون كه او پس از مرگ زنده شده است، ما نيز در زندگی تازهٔ او شريک هستيم و مانند او پس از مرگ زنده خواهيم شد.
و یا در دوم قرنتیان فصل 5 ایه 17 : هر که از ان مسیح است خلقت تازه است چیزهای کهنه درگذشت؛ هان، همه چیز تازه شده
5. سرمشقی برای ما بر جا گذارد
اگر خدا انسان بود چگونه زندگی می کرد؟ اگر او انسان بود چگونه رفتار میکرد و چگونه سخن میگفت؟ با نگاه کردن به مسیح پاسخ این سؤالات را پیدا میکنیم. خدا با انسان شدن در مسیح عالیترین سرمشق را برای انسان بر جا گذاشت. عالیترین الگوی هر انسانی خدای اوست.
در اول یوحنا فصل 2 ایه 6 می خوانیم که : كسی كه ادعا میكند مسيحی است، بايد مانند مسيح زندگی كند.
در رومیان فصل 13 ایه 8 : تمام بدهیهای خود را بپردازيد تا به كسی مديون نباشيد. فقط خود را مديون بدانيد كه مردم را محبت كنيد. هرگز از محبت نمودن باز نايستيد زيرا با محبت كردن به ديگران، در واقع از احكام الهی اطاعت كردهايد و خواست خدا را بجا آوردهايد.
ده فرمان در این فرمان خلاصه میشود همسایه خود را دوست بدار به همان اندازه که خود را دوست داری